پس از مدتها.....
سلام عزیز دل مامان، بالاخره بعد از مدتها تونستم بیام.. ببخشید عشقم اخه چند وقتی هست خیلی سرم شلوغه .تو این چند وقت کلی اتفاقهای خوب افتاد، تابستون که از خرداد به بعد یا مسافرت بودیم یا عروسی،آخه تو قامیل کلی عروسی بود...تابستون که تموم شد تصمیم گرفتیم خونمون رو بفروشیم یکی بزرگتر بخریم. از مهر هم تا الان هم درگیر خونه هستیم. قراره چند روزه بعد اسباب کشی کنیم...تو هم که کلی شلوغ شدی خوابت کم شده، شب ساعت 1 میخوابی، تا تو میخوابی منم خوابم میگیره ،این از شبمون..روزا کلی شلوغی میکنی تنهایی هم بازی نمیکنی من هر جا میرم تو هم دنبال منی.. روزا هم نمیذاری به کارام برسم.
تو این چند ماه اینقدر بزرگ شدی و بلبل زبونی میکنی ،هر چی من بهت میگم تو هم برمیگردی به خودم میگی
میگم آی سل جانیمسان، تو هم به من میگی مامان جانیمسان،عمریمسن، عشقیمسن...
تو این چند ماه 4 تا دندون دیگه 2 تا از بالا 2 تا از پایین در آوردی.
وقتی از دست عصبانی میشم ،یا میخوام کاری رو نکنی اخم میکنم، بر میگردی با لبخند میگی مامان بخند ومنم خنده ام میگیره .دیه اخمم کارساز نمیشه، نقطه ضعفم رو میدونی.
عاشق رقص و لباس پرو کردنی...
و خیلی چیزایی دیه که الان یادم نمیاد...بریم خونه جدید بازم میام واست مینویسم فندقممم
از دوستای گلم به خاطر اینکه نمیتونم بهشون سر بزنم معذرت میخوام...
یلدای امسال....
عاشق لحظه هایی هستم که با تو میگذره....