به بهانه تولد سه سالگی
سلام نفسم،هستی مامان....تولدت بهانه ای شد که بیام واست بنویسم...تو این مدت خیلی اتفاق ها افتاد و تو خیلی چیزا یاد گرفتی،خیلی حرفا زدی،خیلی شیرین کاریا کردی که اگه بخوام اینجا بنویسم. باید کلی وقت بزارم و تو یه پست نمیشه... سه سال از به دنیا اومدنت گذشت و تو هر روز جلوی چشام بزرگ و خانوم میشی،چه زود میگذره این روزای شیرین،کاشکی میشد این روزا رو به کندی سپری کرد.
عزیز مامان اونقدر مهربون ودختر با احساسی شدی که نگو،بهم میگی مامان دوست دارم،،میگم دخترم عاشقتم وتو هم میگی مامان منم عاشقتم..این جمله ها رو که از دهن کوچکت میشنوم زیباترین حس دنیا واسه من میشه.چقدر خوشبختم من که دختری مثل تو دارم.
هر روز که صبح از خواب پا میشی سراغ بابا رو میگیری، اگه خونه باشه که کلی خوشحال میشی اگه نه میگی بابا یوخدی آخی من داریخاجام ، بابا گتمسین ایشه دا ، وقتی هم که بابا بهت میگه که دخترم برم کار کنم که بتونم پول بیارم و واست اسباب بازی بخرم ، تو هم در جوابش میگی بابا تو که کارت داری با اون میخریم پول رو میخواییم چیکار...
چند ماهی میشه که به خونه جدیدمون اسباب کشی کردیم،اما تو هنوز سراغ خونه قبلی رو میگیری و بعضی وقتا دلتنگی میکنی،میگی من اون خونه رو دوس دارم بریم اون خونمون.حتی گاهی گذرمون که به اون محله قدیمی میافته ،میگی از این کوچه میره ها خونمون،بعد میکی بابا چرا فروختیش من اینجا رو دوس دارم.
امسال یه تولد خودمونی واست گرفتیم،تصمیم داشتیم واسه تولدت ماشین بخریم، اما وقتی رفتیم مغازه تا موتورو دیدی گفتی من از موتورنیما(پسر عمه ات) میخوام ، ما هم که دیدیم اصرار داری موتور بخریم دیگه قید ماشین رو زدیم واست موتور گرفتیم.مبارکت باشه عزیزم...
این عکس واسه عید هست.
آی سل و آیهان گلم ...